جدول جو
جدول جو

معنی بیرون زدن - جستجوی لغت در جدول جو

بیرون زدن(نَ ضَ)
برون زدن. برزدن. خارج شدن.
- بیرون زدن سر، برآوردن. طلوع کردن:
چون کشتی پرآتش و گرد اندر آب نیل
بیرون زد آفتاب سر از گوشۀ جهن.
عسجدی.
، خارج کردن.
- بیرون زدن لشکر، بیرون آوردن لشکر. مجهز کردن لشکر در خارج:
لاله سوی جویبار لشکر بیرون زده ست
خرگه آن سبزگون خیمۀ آن آتشین.
منوچهری.
رجوع به برون زدن شود.
، برجستگی یافتن. بالا آمدن، بیرون زدن بثورات از تن، جوش زدن. بیرون زدن آبله و حصبه و غیره. (یادداشت مؤلف). بیرون آمدن دانه های آبله و غیره. بروز کردن بثورات و آبله، بیرون نویسی کردن اقلامی از حسابی. نقل کردن اقلامی از حسابی به جای دیگر. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیرون آمدن
تصویر بیرون آمدن
خارج شدن، به در آمدن، ظاهر شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
خارج کردن، به در کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شبیخون زدن
تصویر شبیخون زدن
هنگام شب ناگهان بر دشمن تاختن
فرهنگ فارسی عمید
(نُ ضُوو)
برون شدن. خارج گشتن. خارج گردیدن. خروج. برون رفتن:
اندر آمد مرد با زن چرب چرب
گنده پیر از خانه بیرون شد به ترب.
رودکی.
ای شعیب با اهل حق از میان ایشان بیرون شو. (قصص الانبیاء ص 95). فرمان خدا چنین است که از زمین مصر بیرون شوید. (قصص الانبیاء ص 119).
چادر بسر آورد و فروبست سراویل
بیرون شد و این قصه بنظمم سمر آمد.
سوزنی.
گفت چون بیرون شدی از شهر خویش
درکدامین شهر میبودی تو بیش.
مولوی.
رجوع به برون شدن شود.
، درون رفتن. دررفتن:
شو بدان کنج اندرون خمی بجوی
زیر او سمجی است بیرون شو بدوی.
رودکی.
، رهائی یافتن. نجات یافتن. خلاص یافتن:
بدانست کو موج خواهد زدن
کس از غرق بیرون نخواهد شدن.
فردوسی.
هر که را باشد ز یزدان کار و بار
یافت بار آنجا و بیرون شد ز کار.
مولوی.
دانی چرا نشیند سعدی بکنج خلوت
کز دست خوبرویان بیرون شدن نیارد.
سعدی.
، منقضی شدن. بگذشتن: او (خدای تعالی) داند که منتهای این جهان چند است و کی بیرون شود. و رستخیز کی بود. (ترجمه طبری بلعمی). چون ماه رمضان بیرون شد مرا بمجلس خواند و با سلطان ندیم کرد. (چهارمقاله)، دور شدن:
چو بیرون شد از کاروان یکدو میل
به پیش آمدش سنگلاخی مهیل.
سعدی.
، کنایه از هلاک شدن. مردن:
چوبیرون شود زین جهان شهریار
تو خواهی بدن زو مرا یادگار.
فردوسی.
، مبرّی شدن. پاک و منزه شدن:
خردمند گوید که مرد خرد
بهنگام خویش اندرون بنگرد
شود نیکی افزون چو افزون شود
وز آهوی بد پاک بیرون شود.
ابوشکور.
، خروج کردن. (یادداشت مؤلف).
- از خود یا خویشتن بیرون شدن، از جا دررفتن. خشمناک گشتن. غضب آوردن. (یادداشت مؤلف) :
چون گویندت ز نیک و بد بیرون شو
بیرون مشو از خود وز خود بیرون شو.
شرف شفروه.
بر او خواندم سراسر قصۀ شاه
چنان کز خویشتن بیرون شدآن ماه.
نظامی.
- ، دل از دست دادن. شیفته شدن.
- ازدست بیرون شدن، از دست رفتن. خارج شدن از اختیار:
چوکار از دست بیرون شد چه سود از دادن پندم.
چو پای از جاده بیرون شد چه منع از رفتن راهم.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ / دِ)
برجسته شده. بیرون آمده. رجوع به بیرون زدن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ)
بیرون زدن.
- خیمه به صحرا برون زدن، بدشت آمدن. بخارج آمدن. سراپرده در خارج شهر افراشتن:
خیل بهار و خیمه به صحرا برون زده ست
واجب بود که خیمه به صحرا برون زنی.
منوچهری.
- سر برون زدن، سر بیرون کردن:
چو از ماهی جدا کرد آفتابی
برون زد سر ز روزن چون عقابی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از بیرون شدن
تصویر بیرون شدن
بیرون رفتن خارج گشتن مقابل اندر شدن داخل گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارون زدن
تصویر وارون زدن
واژگون شدن سرنگون شدن: (ز خشم تو وارون شود خصم والا زعفو تو والا شود بخت وارون) (سوزنی)، دیگرگون شدن تغییر یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبیخون زدن
تصویر شبیخون زدن
ناگهان تاختن بر دشمن به هنگام شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیرون آمدن
تصویر بیرون آمدن
خارج شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیرون بردن
تصویر بیرون بردن
بخارج بردن مقابل درون بردن اندرون بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
خارج کردن اخراج کردن، استثنا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیرون آمدن
تصویر بیرون آمدن
((مَ دَ))
خارج شدن، نمایان شدن، سرکشی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
Evict
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
expulser
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
mengusir
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
উচ্ছেদ করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
kufukuza
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
tahliye etmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
퇴거시키다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
立ち退かせる
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
לפנות בכוח
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
बेदखल करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
виселяти
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
ไล่ออกจาก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
uitzetten
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
desalojar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
sfrattare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
despejar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
驱逐
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
eksmitować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
vertreiben
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
выселять
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
بے دخل کرنا
دیکشنری فارسی به اردو